♥کبی و عسل آقا و حبه انگور♥

♥روز قشنگ اولین دیدار نقطه جونمووون♥

و اما یه روز مهم دیگه واسه ما سه تا  این روز خوب 28 مهر ماهه، روزی که من و بابا عسل آقا برای اولین بار نقطه مونو دیدیم  صبح زود به مسئول واحدمون مسیج دادم که دیرتر میرسم شرکت و رفتیم سمت مرکز سونوگرافی که دکتر نقطه جونمون رو ببینه، این سونوی تعیین بارداری بود، راستش وقتی رسیدیم اونجا یه کم استرس داشتم ، تو دلم میگفتم نکنه اصلا باردار نباشم، یا تو اتفاقی برات افتاده باشه ... ما اولین نفری بودیم که رسیدیم اونجا و خانمی که تو پذیرش بود همش بهم میگفت آب بخور مثانه ت پر باشه، داشتم میترکیدم، دلم داشت بهم میخورد که  بالاخره صدامون زدن بریم داخل اتاق سونوگرافی. آقای دکتر بهم گفت رو تخت دراز بکشم، مهدی ج...
28 مهر 1394

♥یه هدیه ی تکرار نشدنی تو سالروز عقدمون♥

امروز 20 مهر 1394 نیست ولی من از این روز فوق العاده می نویسم  من و مهدی به همراه داداش کامران (برادر شوهرم) عصر 15 مهر راهی شمال شدیم که مهدی جون چون مرخصی نداشت، جمعه برگشت و من دو روزی موندم پیش مامان اینا و یکشنبه عصر راه افتادم که شب رسیدم تهران. این چند روز که شمال بودم همش حالم یه طوری بود  حس میکردم غذام هضم نمیشه و از بوی غذاهایی که مامان درست میکنه خیلی خوشم نمیاد! پیش خودم گفتم هوای شمال این سری بهم نساخته لابد ! کم کم داشتم شک میکردم نکنه یه دلیل دیگه ای داشته باشه ... شب که رسیدم تهران ، مهدی جونیم اومد ترمینال دنبالم و تو مسیر خونه بهش گفتم برام Baby Check بگیره. اون شبو تا صبح نمیتونستم بخواب...
20 مهر 1394
1